خاطرات 21 ماهگی
دختركم نازگلم ديگه فقط 3 ماه مونده تا تولد 2 سالگيت.. به همين زودي گذشت ...اين روزا خونه تكونی عيد رو مي كنم و با ديدن لباسها و وسايل كه بايد انبار بشن بيشتر ياد كوچيهات مي افتم... ديشب رفتي خوابيدي تو قنداق فرنگيت خيلي جالب بود خيلي شيطون شدي و كمي هم بي احتياط اين دو هفته اخير خودت رو زخمي كردي يكبار افتادي رو دوچرخت و لپت كبود شد... از صندليت افتادي پيشونيت زخم شد.. از روي اوپن افتادي ... مي خواستي بري بالاي چارپايه پات خورد و كبود شد... دختر گلم مواظب باش ديگه.در آخرین شاهکارت دیشب تو خواب از روی تخت افتادی... حال مامان خیلی گرفته شد و تو هم ترسیده بودی ... آخه عزیز دلم چرا این همه وول می خوری حرف زدن هم نگو اينقدر شيرين زبون شدي كه ...
نویسنده :
مامان جون
10:48